رها می شوم ؛ در تنهایی خودم باز میگردم و ... رها می شویم با هم...
گفتنی نیست آنچه را که می بایدم گفت ؛
پس ؛ رها می شویم با هم ...
نمی گذارد این لعنتی!
لحظه ای نمی گذارد دلم خوش باشد به یک خوشی ناچیز...
این روزگار بی چشم و روی حسود لعنتی...
نمی گذارد!
پ ن : شدیدا ً این روزها به دعا نیاز دارم.
امانم نمی دهد این لامصّب !
نفسم بالا نمی آید که ... ؛ بس که به تاپ تاپ کردن افتاده
چقدر من این لحظه رو دوست دارم.
پ ن : دوست دارم آروم باشم . . .
نمی دانم چرا هرچقدر می کشم ؛ این درد ِ لعنتی پاره که نمی شود هیچ ؛
دردناک تر هم می شود !
پ ن : قورت داده ام تمام بغض هایم را ؛ این روزها ؛ با تمام بی حوصلگی ام ؛
از دلتنگی نبودنت .