در خیابان قدم می زنم ... یه هو یه چی شـِلـِپ می ریزه رو صورتت ...
دقیق مثل اینکه احساس کنی یه گنجشک از روی درخت شاشیده رو سرت!
قربون خدا برم... خدا تو که اینقدر بخیل نبودی...بودی؟!
دو قطره از آسمون میچکه که بگه هوی؟! تو لیاقت بارون رو هم نداری !
مامانم میگه خدا به آدماش نگاه می کنه دیگه...
عاشقتم خدا جون ...
امروز دهن منو سرویس کردی ... از صبح تا الان یه ریز باروندی...!
ببار ...
همه تشنه اند خدا جون...
ببار...
بر کویر دل ها ببار که غبار گرفته ، زنگار بسته اند
تشنــــــــــــــه ...
تشنه هایی که سیراب نمیشن ...
ببار..
ببار که پاییز بهانه است...
این هم سعادتی است ....