نقطه . نوزده

  

این روزها من و پاییز و این برگهای زیر پا له شده ، هم دردیم! 

 

 

  

پ ن : حس اینکه بخوای زمانی تنها بشی، آدمو نابود می کنه ؛ نه خودِ تنهایی! 

 

 

نقطه . هجده

 

می ایستم ؛ محکم ... 

 

و چه آرام له می کنم من نقطه ای از تنهایی هایم را ؛ در سکوتی که باید تا ابد باقی بماند.  

 

می ایستم... 

 

و از بین می برم تمام آن چیزهایی که مرا از خودم می گیرند.  

 

  

  

نقطه . هفده

 

(حذف شد.)  

  

پ ن : سخت است که حرفت را نفهمند ؛ سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند ؛ 

 

حالا می فهمم که خدا چه زجری می کشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند؛ هیچ؛  

 

اشتباهی هم فهمیده اند!!! 

 

 

                                                        «دکتر علی شریعتی» 

 

نقطه . شانزده

 

تنهایی که  ظلمت نمی آورد ؛ 

 

تویی که نبودنت ظلمت است ! 

 

جنگ میان من وروحم است ؛ 

 

و تو دست به چانه ... 

 

مانده ای در من !  

 

 

پ ن : محیط و کار جدید شاید توانست به  من و جنگ با روحم کمک کند.

 

نقطه . پانزده


در خیابان قدم می زنم ... یه هو یه چی شـِلـِپ می ریزه رو صورتت ...


دقیق مثل اینکه احساس کنی یه گنجشک از روی درخت شاشیده رو سرت!


قربون خدا برم... خدا تو که اینقدر بخیل نبودی...بودی؟!


دو قطره از آسمون میچکه که بگه هوی؟! تو لیاقت بارون رو هم نداری !


مامانم میگه خدا به آدماش نگاه می کنه دیگه...


عاشقتم خدا جون ...


امروز دهن منو سرویس کردی ... از صبح تا الان یه ریز باروندی...!


ببار ...


همه تشنه اند خدا جون...


ببار...