-
نقطه . بیست و هشت
جمعه 22 اردیبهشت 1391 14:30
هرچه قدر هم که دلم می گیرد ؛ هرچه قدر هم که گریه ام می گیرد هرچه قدر اشک می ریزم ؛ نمی دانم چرا لابلای این ها باز هم این امید هست در دلم که تو هستی؛ و هستیم و خواهیم بود باهم. - نمی دانم این دل خوشی ها از کجا می آید!
-
نقطه . بیست و هفت
جمعه 8 اردیبهشت 1391 21:29
چه دلم گرفته از هوای آلوده ی این شهر من دلم تو می خواهد و هوای پاک نفس هایت چگونه به تمام دنیا بفهمانم نفس کشیدنم سخت می شود ؛ تنگ می شود؛ چگونه بایدم گفت که تو باید کنارم باشی تا هوای تازه برای نفس کشیدن داشته باشم؟! پ ن : تنگ می شود بیش از حد این روزها دلم... هرچه بیشتر باشی؛ و نباشی؛ سخت تر می شوند روزهایم...
-
نقطه . بیست و شش
دوشنبه 29 اسفند 1390 16:18
بیست و پنج سال امروز می گذرد ، هیچ خاطره زیبایی در ذهنم تداعی نمی شود هیچ چیز زیبایی در ذهنم نیست ، هیچ چیزی که ارزش بودن داشته باشد این بیست و پنج سال را در ذهنم می پرورانم و می چرخانم که ببینم چگــــــونه ... نه ، هنگ کرده ام. حتی قیافه ام هم شبیه علامت سوال شده... به هیچ کجا و هیچ تکیه گاهی بند نیست این ذهنیت لعنتی...
-
نقطه . بیست و پنج
شنبه 6 اسفند 1390 14:13
من در مقابل این همه دوستت دارم هایی که باید می گفتم و نگفته ام ، چه کنم؟! پ ن : پرستش واقعی را از بوی دستانت می فهمم!
-
نقطه . بیست و چهار
دوشنبه 24 بهمن 1390 22:56
ولنتاین بهـــــــانه َ ســت. . . شب و روزهای من با یاد تو از ولنتاین زیباتر است. پ ن : در نبودنت تعطیل می شوم ، نمی توانم به چیزی جز تـو فکر کنم. . .
-
نقطه . بیست و سه
چهارشنبه 12 بهمن 1390 22:07
می شود راهی به من نشان دهی؟ نه تو می توانی تغییر دهی ، نه من می توانم این گونه ادامه دهم. می شود این بازی ها را تمامش کنی؟ خسته ام کردی ، تمام وجودم خسته ست ، خواهش می کنم بفهم. نمی کشم. خواهش می کنم بفهم. پ ن: نه هستی ، نه نیستی! هستی، واسه همیشه باش... نیستی، برو ... واسه همیشه برو.
-
نقطه . بیست و دو
جمعه 7 بهمن 1390 23:06
می شود مرا "هوی" صدا کنی؟! ترجیح می دهم / تا اینکه بخواهم یک "شما" ی تنها باشم ! پ ن : سردم شده / از هوای خیالم...
-
نقطه . بیست و یک
جمعه 23 دی 1390 23:04
یادت هست ؟ گفتم : برو گفتی: گم می شوم بی تـــــو یادم هست رفتم گم شدم بی تـــو. پ ن : سهم تو از زندگی خورشید است عزیز دل من ، نه ظلمت و خاموشی.
-
نقطه . بیست
چهارشنبه 14 دی 1390 08:31
سر گیجه گرفتم فشارم رفته بالا . داره لـِـه ام می کنه فکر رهایی رو نداره ، داره منو می چـِـلـِـکونه لامصـّب... خفه دارم می شم می خوام رها شم.
-
نقطه . نوزده
شنبه 26 آذر 1390 13:13
این روزها من و پاییز و این برگهای زیر پا له شده ، هم دردیم! پ ن : حس اینکه بخوای زمانی تنها بشی، آدمو نابود می کنه ؛ نه خودِ تنهایی!
-
نقطه . هجده
یکشنبه 20 آذر 1390 18:13
می ایستم ؛ محکم ... و چه آرام له می کنم من نقطه ای از تنهایی هایم را ؛ در سکوتی که باید تا ابد باقی بماند. می ایستم... و از بین می برم تمام آن چیزهایی که مرا از خودم می گیرند.
-
نقطه . هفده
چهارشنبه 16 آذر 1390 11:23
(حذف شد.) پ ن : سخت است که حرفت را نفهمند ؛ سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند ؛ حالا می فهمم که خدا چه زجری می کشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند؛ هیچ؛ اشتباهی هم فهمیده اند!!! «دکتر علی شریعتی»
-
نقطه . شانزده
سهشنبه 8 آذر 1390 08:16
تنهایی که ظلمت نمی آورد ؛ تویی که نبودنت ظلمت است ! جنگ میان من وروحم است ؛ و تو دست به چانه ... مانده ای در من ! پ ن : محیط و کار جدید شاید توانست به من و جنگ با روحم کمک کند.
-
نقطه . پانزده
سهشنبه 1 آذر 1390 18:01
در خیابان قدم می زنم ... یه هو یه چی شـِلـِپ می ریزه رو صورتت ... دقیق مثل اینکه احساس کنی یه گنجشک از روی درخت شاشیده رو سرت! قربون خدا برم... خدا تو که اینقدر بخیل نبودی...بودی؟! دو قطره از آسمون میچکه که بگه هوی؟! تو لیاقت بارون رو هم نداری ! مامانم میگه خدا به آدماش نگاه می کنه دیگه... عاشقتم خدا جون ... امروز دهن...
-
نقطه . چهارده
پنجشنبه 26 آبان 1390 12:06
رها می شوم ؛ در تنهایی خودم باز میگردم و ... رها می شویم با هم... گفتنی نیست آنچه را که می بایدم گفت ؛ پس ؛ رها می شویم با هم ...
-
نقطه . دوازده + یک
جمعه 20 آبان 1390 14:23
نمی گذارد این لعنتی! لحظه ای نمی گذارد دلم خوش باشد به یک خوشی ناچیز... این روزگار بی چشم و روی حسود لعنتی... نمی گذارد! پ ن : شدیدا ً این روزها به دعا نیاز دارم.
-
نقطه . دوازده
دوشنبه 16 آبان 1390 00:06
امانم نمی دهد این لامصّب ! نفسم بالا نمی آید که ... ؛ بس که به تاپ تاپ کردن افتاده چقدر من این لحظه رو دوست دارم. پ ن : دوست دارم آروم باشم . . .
-
نقطه . یازده
سهشنبه 10 آبان 1390 13:26
مغزم در حال منفجر شدنه اعصاب لــِه ! خودم درب و داغون ! حوصله ام پــوکیده ! والسلام.
-
نقطه . ده
پنجشنبه 5 آبان 1390 15:19
نمی دانم چرا هرچقدر می کشم ؛ این درد ِ لعنتی پاره که نمی شود هیچ ؛ دردناک تر هم می شود ! پ ن : قورت داده ام تمام بغض هایم را ؛ این روزها ؛ با تمام بی حوصلگی ام ؛ از دلتنگی نبودنت .
-
نقطه . نه
یکشنبه 24 مهر 1390 11:40
دلم می خواهد یک دیوار بکشم از این طرفِ دردهایم تا آن طرفِ . . . تا حداقل بدانم اینجا واقعا راهی برای عبور نیست ! حتی دیگر از گفتن کلمه خـ َ سـ تـ ـه اَ مـ ، خسته ام . انگار در یک قوطی کبریت حبس شده ام . . . خدایِ دِ دِ دِ لِ من کجاست ؟! نمی دانم من از او پنهان شده ام یا او از من ؟! من همینجایم. . . بی چون و چرا . . ....
-
نقطه . هشت
یکشنبه 3 مهر 1390 16:30
دست بردار . . . چه می خواهی از جانِ این بدبختِ فلک زده ؟! او دلش بارانی تر از من و توست . . . دست بردار از این آسمان . . . باید دور شوی . . . خیلی دور . . . . . . . . . . .
-
نقطه . هفت
سهشنبه 22 شهریور 1390 23:26
فراموش نمی شوی حتی اگر ... حتی ... آقا ؟ گیر کرده حرفام... نمیاد... بیان نمیشه! پ ن : سر در گمم ؛ و گمم ... خیلی گم ....
-
نقطه . شش
سهشنبه 15 شهریور 1390 19:37
اَ ه که در گیر و دار این.... نمی دانم ها .... بد گیر کرده ام! دلم هوا می خواهد ؛ از آن هوایی که نفس های تو مداااااام در آن جریان داشته باشد... آه که چقدر دلم . . . ت . . . و . . . م ی خ و ا ه د . . .
-
نقطه . پنج
شنبه 5 شهریور 1390 16:30
رویت را بنازم ! آن همه دروغ و ریا کافی نبود؟! سنگ پای قزوین افتاده به پایت !
-
نقطه . چهار
پنجشنبه 3 شهریور 1390 18:40
گاهی وقتها درد رو از درد زیاد احساس نمی کنم ، و گاهی وقتها دردم فقط بی دردیه ...!
-
نقطه . سه
شنبه 29 مرداد 1390 13:49
آه ... نمی کشم. فقط نرو ! فقط نگذار گناهکار تر از این شوم! نگذار سرم را میان دستانی نگه دارم که بوی گناه می دهند. نگذار کفر بگویم. . . فقط نرو .
-
نقطه . دو
جمعه 28 مرداد 1390 00:44
هراس شب و ... نبودن هایت... چه شبی را سر میکند... بیچاره دلم...
-
نقطه . یک
سهشنبه 18 مرداد 1390 15:44
در این حصاری که خود را پیچانده ام در آن...هیچ حسی نیست! به کجا می توانم بیندیشم ُ وقتی ذهنم هیچ نبضی ندارد ؟! احساسم سرشار از تهی اند و ... پس افتاده ام .